Quantcast
Channel: دوستانه
Viewing all articles
Browse latest Browse all 30

نمایشگاه در چند نگاه پراکنده

$
0
0

یکشنبۀ هفتۀ پیش، برای بار اوّل در امسال رفتم نمایشگاه کتاب. دقیقاً نمی‌دانم چندمین بار، ولی یکی از دو-سه دفعه‌ای بود که تنها رفتم و تنها هم برگشتم. با ماشین رفته بودم. از پیارسال که همراه با پوریا، عذابی الیم کشیدم در مترو برای سالم رساندن حجم انبوه کتاب‌هایی که به‌م وصل بودند یا – بهتر توصیف کنم – من به‌شان وصل بودم، تصمیم گرفتم خط قرمز پررنگی بکشم دور نمایشگاه رفتن بدون ماشین!

نمی‌دانم چرا، ولی ته دلم امیدوار – و بلکه مطمئن – بودم دوستی، آشنایی، کسی را خواهم دید؛ امّا دریغ از حتا یک فروشندۀ آشنا! شاید دیگرانی مرا دیده باشند، ولی چشم بنده که به‌جمال هیچ بنی‌بشر آشنایی روشن نشد که نشد. آخرش هم در معیت تعداد قابل‌توجّهی کیسۀ نایلونی مرغوب و نامرغوب که محتوی تعدادی کتاب و تعداد بیشتری بروشور و فهرست منشورات بود، راهی ماشین و سپس خانه شدم.

***
امسال – به‌گمانم – نخستین نوبتی بود که از نمایشگاه زدم بیرون، نه به‌دلیل تمام شدن وقت یا خستگی بیش-از-اندازه یا وزن مالایطاق کتاب‌های آویزان از دست‌هام یا قراری که با کسی داشته باشم بیرون نمایشگاه؛ بلکه راه افتادم سمت ماشین به‌این خاطر که – به‌معنی واقعی – ارضا شده بود از گشت‌وگذار در نمایشگاه؛ گیرم روی هم به 2 ساعت هم نمی‌رسید این پرسه‌زنی.

راستش به‌همین دلیل، این را نخستین خروج عزت‌مندانه‌ام می‌دانم از نمایشگاه، در مقابل خروج – لابد – ذلت‌مندانه که مثلاً بار سنگین و کمرشکن کتاب‌ها، تنها راه در خروجی را در ذهنت تداعی می‌کند!

***
کمابیش از نمایشگاه کتاب پارسال، وقتی به‌غرفه‌ها سرک می‌کشم، به‌ضوح احساس می‌کنم دیگر در برابر کتاب و فروشنده و آدم‌های دوروبرم منفعل نیستم؛ دیگر احساس غریبی نمی‌کنم؛ دیگر خودم را بیگانه‌ای نمی‌بینم که به‌جهانی ناشناخته و غریب پرتاب شده و نه رسوم و آداب ابتدایی را می‌داند و نه هر را از بر تمیز می‌دهد!

از اینکه پرسش‌ها و دقت‌ها و کلمات و اصطلاحات این حرفه، این عرصه، این تفریح، این نمی‌دانم چی‌چی را بلد شده‌ام حسابی لذت می‌برم! درست مثل کسی که پس از چندین سال تلاش و ممارست توانسته باشد سرزمینی ناشناختته و اسرارآمیز و – همین‌طور – جذاب و فرح‌بخش را کشف کند و بشناسد.

اگر بخواهم ماجرا را جور دیگری تعریف کنم که ملموس‌تر باشد – البته برای خودم – این‌طور خواهم گفت که سر و کار داشتن با کتاب و زندگی در این دنیای مسرّت‌بخش – مثل خیلی کارهای دیگر احتمالاً – الگوریتم ویژه‌ای دارد که هر کسی نمی‌شناسدش؛ و امسال گمان می‌کردم بالاخره توانسته‌ام به‌این الگوریتم دست پیدا کنم؛ الگوریتمی که بی‌تردید تا چندی پیش ازش هیچ نمی‌دانستم.

***
در کنار چیزی که بالاتر توصیفش کردم، حسّ دیگری هم در نمایشگاه امسال همراهم بود: احساس می‌کردم سلیقه‌ام در انتخاب و خرید و مطالعۀ کتاب از حوزه‌های تخصّصی‌م بسیار فاصله گرفته و در عوض به‌دشت خوش‌نقش‌ونگار موضوعات دلپسندم کشیده شده؛ احساسی دل‌آزار و – هم‌زمان – شادی‌آور!

حس می‌کنم دیگر چندان تمایلی ندارم به خرید کتاب‌هایی با موضوعاتی مانند تاریخ ادبیات، سبک‌شاسی، نقد ادبی، زبانشناسی و تاریخ زبان، تاریخ عرفان و تصوّف و امثال اینها. چیزی که تا چند وقت پیش کاملاً برعکس بود یا – حدّاقل – این اندازه شدّت نداشت. اکنون در سبد رنگارنگ رهآورد امسالم از نمایشگاه، حتا یک جلد کتاب تخصّصی رشته‌ام، ادبیات، هم وجود ندارد! خوشحالم که در سال‌های گذشته بخش مهمّی از این کتاب‌ها را خریده‌ام!

در کنار این حسّ دل‌آزار و ناراحت‌کننده و در روی دیگر این سکه، موضوع شادی‌آوری هست. این تمایل یک معنای دیگر هم دارد: به‌دنبال موضوعات مورد علاقه‌ام رفته‌ام و دوست دارم برای آنها وقت و انرژی بگذارم و جدّی‌تر پیگیری‌شان کنم. این حسّ بسیار خوشایندی‌ست که آدم بداند دنبال علاقه‌اش می‌رود، دنبال دلش و آن چیزی که دوستش دارد. همین باعث می‌شود در مجموع احساس خوشایندی داشته باشم از انتخاب‌ها و وقت‌گذاری‌هام در نمایشگاه کتاب امسال.

***
سوغات امسالم از نمایشگاه، کتاب‌هایی بود با موضوع‌های اصول عقاید، تاریخ تشیّع، ادبیات و خاطرات دفاع مقدّس، ادبیات داستانی ایتالیا و... . در مجموع دربارۀ «نمایشگاه» امسال نظر خاصّی ندارم، ولی از «نمایشگاه رفتن»‌هام خیلی راضی هستم. به‌گمانم هیچ زمانی را در نمایشگاه بیهوده هدر نداده‌ام. «نمایشگاه رفتن» امسال از سال‌های گذشته مفیدتر و پربازده‌تر بوده، حتماً.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 30

Latest Images

Trending Articles





Latest Images